وانیا وانیا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

تک بیت غزل زندگیم

4 ماهگی وانیای عزیزم

دخترم 4 ماه است که با امدنت شوری به زندگیمان دادی وصف نشدنی... عشقی در وجودمان ریختی تمام نشدنی..          وانیای عزیزم          4 ماهگیت مبارک         ...
24 دی 1392

بدون عنوان

                        وانیا جونم تو این عکس 3/5ماهه هستی و داری با خرسهای دایی سجاد بازی میکنی..عزیز دلم هر وقت یه اسباب بازی یا عروسک جدید میبینی خیلی ذوق میکنی و دست و پا تو تکون میدی..در ضمن این لباسهای قشنگ رو هم عمه میترا برات خریده ..دست گلش درد نکنه ..عمه میترا هم تو رو خیلی دوست داره و هر موقع که از اردبیل به سراب میاد به دیدنت میاد و تو رو بغل میکنه و مثل خودم ازت مواظبت میکنه...   ...
24 دی 1392

وانیا و carrier

دختر نازم تو این عکس تو 3 ماهه هستی و تو رو گذاشتیم تو کریر..و از تبریز داریم به سراب میریم.. اینجا بود که ما فهمیدیم تو از کریر میترسی چون وقتی تو رو توی کریر میگذاشتیم و میخواستیم بریم مهمونی تو گریه میکردی و ما نمیدونستیم..تو این عکس هم بعد اینکه چند دقیقه مات و مبهوت بودی گریه کردی و ما تازه فهمیدیم که تو از کریر میترسیدی..الهی قربونت برم که تو  از کریر میترسیدی و ما نمیدونستیم..دیگه بعد اون روز وقتی میخواستیم یه جایی بریم بغلت میکردیم.         ...
14 دی 1392

دو ماهگی دخترم

تو امدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو امدی که بخندی.. خدا به من خندید و استخاره زدم ..گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت مادرت باشد تو هم بخندی ودر سمت دیگرم باشی تو امدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس میرقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو امدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز اخرم باشی       ...
14 دی 1392

تولد دایی بهزاد

عزیز دلم تو تولد دایی بهزاد یک ونیم ماهه هستی ...اینم عکس از تولد دایی جون که نیلیا بغل دایی و تو هم بغل بابا جون هستی.. تولدت مبارک دایی بهزاد     ...
11 دی 1392

اتاق وانیا

                    وانیا جونم این اتاق رو حاجی مامانی برات اماده کرده..دست گلش درد نکنه.وانیا جان این رو هم بگم که حاجی مامانی خیلی زحمت ما رو کشیده..مخصوصا تو دوران بارداری که من در حال استراحت بودم و همه کارهارو  حاجی مامانی انجام میداد..امیدوارم همیشه سلامت باشد در ضمن تو حاجی مامانی رو خیلی دوست داری و هر وقت می بینیش خیلی ذوق میکنی و دست وپا میزنی ..و حاجی مامانی هم باهات بازی میکنه و تو هم همش میخندی.... حاجی مامانی ...
11 دی 1392

وانیا و دختر داییش نیلیا

        دخترم اینجا 40 روزه هستی که رفتیم خونه دایی بهزاد ..این کوچولو دختر داییت نیلیاست که 28 روز از تو بزرگتره..تو و نیلیا مثل دو قلوها میمونید..امیدوارم برای هم خواهر و دوست خوبی باشید قربون هر دوتاتون برم عزیزای دلم..     اینم چند عکس از اون روز   ...
9 دی 1392